خداوندا
در این سالی که در پیش است
نمی دانم چه تقدیری مرا فرموده ای .لیکن
در آغاز طلـوع روشن سالی که می آید
کمک کن تا رها سازم ز خود
من کوله بار یک هزار و سیصد و افسوس
هزار و سیصد و اندوه
خدایا مهربانم کن
تو چشمان مرا با نور خود بگشا
تو لبخند رضایت را عطایم کن
بفهمان زندگی زیباست
خداوندا
تو راه سبز ایمان را نشانم ده
تو نیکی پیشه ام فرما
که راه حق صبورانه بپیمایم
و هرگز من نباشم از زیانکاران
رفیقا مهربانا عاشقم فرما
مرا در شط پر مهر گذشتت شست و شویم ده
تو پاکم کن قرارم ده
کریما دست های گرم و لبخندی عطایم کن
تو ای نزدیک تر از من به من
اینک مرا دریاب پناهم ده
تو ذکرت را عطایم کن
که با یادت دلم آرامشی یابد
حبیبا قدردان خوبی ام فرما
تو ای گرداننده دل ها و چشمانم
تو ای تدبیر بر هر روز و هر شامم
تو چرخاننده احوال این دنیا
بگردان حال من را سوی آن حالی که می دانی
تو آرامش عطایم کن
خداوندا نمی دانم چه تقدیری مرا فر موده ای اما
برای مردمان خوب این وادی
عطا فرما
هزار امید
هزار و سیصد آگاهی
هزار و سیصد و هشتاد بهروزی
هزار و سیصد و هشتاد و ۹ لبخند زیبا را … سال نو شمسی را به تو دوست مهربانم و مامان وبابای مهربونت تبریک میگم و ازخداوند مهربان میخواهم که درسال آینده به همراه اونها سرسفره هفت سین نشسته باشی دوست شما نیوشا
از بابا ومامان مهربون صبای عزیزم میخواهم که این شعر رو حتما برای صبا بخونندحتما خوشش میاد
به دنبال خدا نگرد خدا در بیابان های خالی از انسان نیست
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست
به دنبالش نگرد
خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست
خدا در قلبی است که برای تو می تپد
خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد
خدا آن جاست
در جمع عزیزترین هایت
خدا در دستی است که به یاری می گیری
در قلبی است که شاد می کنی
در لبخندی است که به لب می نشانی
خدا در بتکده و مسجد نیست
گشتنت زمان را هدر می دهد
خدا در عطر خوش نان است
خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی
خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن
خدا آن جا نیست
او جایی است که همه شادند
و جایی است که قلب شکسته ای نمانده
در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش
در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش
باید از فرصت های کوتاه زندگی جاودانگی را جست
زندگی چالشی بزرگ است
مخاطره ای عظیم
فرصت یکه و یکتای زندگی را
نباید صرف چیزهای کم بها کرد
چیزهای اندک که مرگ آن ها را از ما می گیرد
زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ نمی تواند آن ها را از ما بگیرد
زندگی کاروان سرایی است که شب هنگام در آن اتراق می کنیم
و سپیده دمان از آن بیرون می رویم
فقط چیزهایی اهمیت دارند
چیزهایی که وقت کوچ ما از خانه بدن با ما همراه باشند
همچون معرفت بر خدا و به خود آیی
دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم
دنیا چیزی است که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم
سالکان حقیقی می دانند که همه آن زندگی باشکوه هدیه ای از طرف خداوند و بهره خود را از دنیا فراموش نمی کنند
کسانی که از دنیا روی برمی گردانند
نگاهی تیره و یأس آلود دارند
آن ها دشمن زندگی و شادمانی اند
خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم
سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید: آیا «زندگی» را «زندگی کرده ای»؟
سلام به روی ماه صبا جون با اینکه ندیدمت فقط عکسات دیدم ولی خیلی دوستت دارم . هروز صبح میرم توسایت و پیگیر حالت هستم هرشب هم واست قرآن میخونم و آیت الکرسی راستی صبا جون عکسی که ازت دیدم درحالت خواب بودی مژه های بلندت خیلی خوشگلند. خوشبحال مامان جونت که وقتی نگاهت میکنه کیف میکنه بخصوص وقتی که خوب خوب بشی ازتورختخوابت بیرون بیایی بخوای مدرسه بری . راستی قرارشده هروقت توخوب شدی من به همراه دخترم که یکسال ازتو بزرگتره بیام شیراز آخه هرشب از حالت ازمن میپرسه من بهش گفتم که برات دعاکنه تا تو حالت زودتر خوب بشه اون دیشب به من میگفت که مامان ای کاش اون خانم پرستاره بیشتر حواسش جمع میکرد تا صبا الان مثل بقیه بچه ها میتونست مدرسه بره و بازی کنه و دیگه عکساش هم تو اینترنت نبود و تو هم واسه من تعریف نمیکردی که صبا مریضه . صبا جون اون داره به من اینجوری میگه که از مریضی توگل زیبا ناراحته از اینکه من واسش ماجرای تورو تعریف کردم غصه میخوره چون اونم مثل تو خوشگل و نازه . دیگه بیشتر از این مزاحمت نمیشم ولی هرروز واست نامه مینویسم اینقدر نامه مینویسم که بالاخره خودت جوابم بدی من منتظرم پاشو دیگه زودتر پاشو همه بجه ها منتظرن آخه چقدر میخوابی خوابای خوب میبینی حتماً داری خواب میبینی که تویک باغ پرازگل با بچه ها داری بازی میکنی گلهارو بو میکنی ولی دیگه بسته دیگه وقتشه که پاشی آخه مامان جونت هم میخواهد حرف زدن قشنگت ببینه میخواهد تورو ببره پارک اینقدر منتظرشون نذار بابائی هم منتظره منتظرم
سلام به روی ماهت سلام به صورت قشنگت میدونستی وقتی خوابیدی مثل فرشته ها میمونی صبای گلم الان که دارم این نامه رو واست مینویسم نیوشا هم پیشم نشسته خیلی دوست داره بیاد پیشت منتظره که تو هرچه زودتر خوب بشی . راستی صبا جون میدونستی که خیلی زمان زیادی تا فصل بهار نمونده همین امروز از جلوی یک گلفروشی رد میشدم دیدم اوه چقدر گل بنفشه آوردن فکر کنم توگلها رو خیلی دوست داشته باشی بخصوص گل بنفشه رو نیوشا گفت واست بنویسم که حتما توهم مثل من گلهارو دوست داری . اگه قول بدی که هرچه زودتر حالت خوب بشه و چشمهای قشنگت وا کنی یک سبد پرازگل بنفشه واست میارم تو هم قول بده که اونارو میکاری تو باغچه خونتون و بهشون آب میدی . دوست دارم واسم یک عکس بفرستی وقتی که پیش گلها وایسادی میخواهم ببینم کدوم گل خوشگلتره گل بنفشه یا گل صبا من مطمئنم که گل صبا خانم خوشگلتره چون خیلی مهربون و با ادبه شنیدم که خیلی بابائی رو دوست داری ای ناقلا پس چرا حالا چشات وانمیکنی و دوباره بهش بگی بابائی دوستت دارم داری خودت واسش لوس میکنی ای کلک نیوشا هم مثل تو بعضی وقتها ازاین کلکها میزنه ای ناقلاها عکسات که دیدم روی موهات گیره های خوشگلی بود حتما مامان جون موهات درست کرده بهش گفتی چقدر دوستش داری اینهمه واست زحمت میکشه راه میره قربون صدقت میره میدونم توهم بزرگ شدی حتما زحمتاشو جبران میکنی . منتظرم نگذار پاشو چشمات واکن قراره نیوشا بیاد پیشت با هم بریم پیش گلها بخصوص گل بنفشه میخواهم واسه هردوتون گلدون گل بنفشه بخرم . بیشتر ازاین منتظرم نذار برای همیشه دوستت دارم دوست کوچک تو نیوشا
سلام به صبای عزیزم سلام به دخترخوب و نازم . حالت چطوره عزیزم دیروزجمعه تمام مدت به فکرت بودم که درچه حالی بودی . نیوشا واست یک نقاشی کشیده میخواهدبفرسته به من گفت مامان امروز یک نامه واسه صبا بنویس و بهش بگو که وقتی نقاشی بدستش رسید بزنه تواطاقش .راستی یادت که نرفته آدرست واسه نیوشا بفرستی میخواهد یک عروسک خوشگل برات بفرسته گفت بهت بگم اگه صبا جون هم مایل بود اسمش میذاریم عسل . البته من مطمئنم که شما دوتا ناقلا از هرعسلی شیرین ترهستید. صباجون دیروز توتهران برف میبارید نمیدونم تو چقدر برف دوست داری . دوست داری وقتی برف زیادی اومد آدم برفی درست کنی . راستی میخواهی بجای بینی آدم برفی چی بذاری اگه قول بدی که بیایی تهران البته پیش نیوشا که خیلی هم خوشحال میشه یه هویج گنده بهتون میدم بذارید بجای بینی آدم برفی تجسم کن چقدر قیافه اش خنده دار میشه بعدش هم سه تایی یعنی من و شما و نیوشا با هم یک عکس خوشگل میگیریم .. خیلی دوستت دارم منتظرم هرچه زودتر خودت با دستهای کوچولو و قشنگت جواب نامه هام بدی . دیگه بیشتر ازاین مزاحمت نمیشم
یکی بود ، یکی نبود ، غیر از خدای خوب و مهربان هیچ کس نبود . دشتی بود سرسبز و زیبا ، توی این دشت قشنگ کره اسب سفید کوچولویی زندگی می کرد . کره اسب کوچولو هر روز صبح از علفهای تازه دشت می خورد و دور تا دور آن می دوید و بازی می کرد . وقتی هم خسته می شد در گوشه ای می نشست و به دور دورها نگاه می کرد .
کره اسب قصه ما خورشید را خیلی خیلی دوست داشت . او دلش می خواست روزی آن قدر قوی و بزرگ بشود که به دیدار خورشید برود . برای همین هم بود که ساعتها می نشست و به آفتاب خوب و مهربان نگاه می کرد روزها می گذشت , کره اسب سفید کوچولوی ما قوی تر و قوی تر می شد .
یک روز صبح خیلی زود از خواب بیدار شد با خودش گفت : ((حالا باید راه بیفتم بروم تا به خورشید برسم . ))
کره اسب ما راه افتاد و رفت . او به طرف خورشید می رفت . به دوردورها نگاه می کرد و با تمام سرعت می دوید باد خنک به صورت قشنگش می خورد و فکر رسیدن به خورشید او را قوی تر می کرد . هرجه او تندتر می دوید خورشید دورتر می شد . کره اسب خسته بود ، کنار رودخانه ای رسید کمی آب خورد و پاهایش را در آن شست .
رودخانه وقتی پاهای خسته کره اسب را دید گفت : خیلی خسته ای ، با این عجله کجا می روی ؟
کره اسب گفت : پیش خورشید
رودخانه با صدایی بلند خندید و گفت : پیش خورشید تو کره اسب کوچولو و نادانی هستی هیچ کس نمی تواند پیش خورشید برود .
کره اسب گفت : به کوه که برسم راه نزدیکتر می شود .
رودخانه گفت : من از بالای آن کوه می آیم . و خورشید خیلی دورتر از کوه است .
کره اسب به آسمان نگاه کرد . خورشید کم کم می رفت و آسمان تاریک می شد . کره اسب روی تپه بلندی که خورشید هر روز صبح از پشت آن بیرون می آمد . نشست و منتظر برگشتن خورشید شد . ولی از خستگی خیلی زود به خواب رفت .
صبح که خورشید دوباره به آسمان برگشت ، کره اسب کوچولوی قصه ما هنوز خواب بود . صدای آرام و مهربانی گفت : کره اسب کوچولو ، بیدارشو صبح شده .
کره اسب کوچولو چشمان سیاه و قشنگش را باز کرد و به دورو بر نگاه کرد . این صدای خورشید بود . که با کره اسب حرف می زد . خورشید گفت : کره اسب کوچولو ، شنیده ام که می خواهی بیایی پیش من ؟
کره اسب گفت : بله خیلی دلم می خواهد بیایم و به شما برسم .
خورشید گفت : من خیلی خیلی دورتر از زمین هستم تو هرچقدر هم که تند بدوی نمی توانی به من برسی ، ولی من خیلی خوشحالم ، که دوست خوب و مهربانی مثل تو دارم . گرمای من خیلی زیاد است . هیچ کس نمی تواند اینجا بیاید . ولی من همه شما را که روی زمین زندگی می کنید خیلی دوست دارم . هر روز صبح به دیدارتان می آیم و همه جا را برایتان گرم و روشن می کنم اگر تو نمی توانی پیش من بیایی در عوض من هر روز به دیدن تو می آیم حالا بلند شو و به دشتی که در آن زندگی می کنی برگرد .
کره اسب کوچولو با خودش گفت : خورشید مرا دوست دارد و هر روز به دیدارم می آید . و به طرف دشت سرسبز رفت آنروز خورشید خانم مهربان تما راه همراه کره اسب کوچولو بود وقتی که او به دشت رسید با کره اسب خداحافظی کرد و رفت و همانطور که قول داده بود هر روز به دیدن کره اسب آمد
به نام خداوند رنگین کمان
خداوندبخشنده ی مهربان
خداوندزیبایی وعطرورنگ
خداوندپروانه های قشنگ
خداوندباران ونقل وتگرگ
نفس های بادوتپش های برگ
خدایی که سرشارازآرامش است
طرفدارسرسبزی ودانش است
خدایی که ازبوی گل بهتراست
وازنورباران صمیمی تراست
خدای صمیمی خدای سلام
خدای غزل قصه ی ناتمام
خدایابه مامهربانی بده
دلی ساده وآسمانی بده
شاعر:محمودپوروهاب
_________________
خدایاتورادارم غم ندارم
گل روی تو بریزم
گفتی برام قصه ها
لالایی و نغمه ها
مادر منم می دونم
خیلی به تو مدیونم
خدای من یارت باد
دائم نگهدارت
یکی بود یکی نبود … یه گنبد کبود بود که از اولش کبود نبود !
اولش یه مامان بود و یه بابا بود … مامان یه مهمون کوچولو داشت و بابا چشم به راه بود … اون موقع برای هیشکی جنس بچه مهم نبود … اونی که مهم بود سلامت و تندرستی بچه بود … چیزی که خیلی سخت بود تحمل ۹ ماه فاصله بود … ۹ ماهی که بچه بود ولی انگار که نبود … نه ماهی که همه ی انتظار همه شنیدن صدای بچه بود … ولی اون موقع هنوز آسمون نیلی بود … یه روز که خیلی روز قشنگی بود … آسمون آبی و همه جا روشن بود … نی نی به دنیا اومد که اسمش صبا بود … بابا چشماش گریون ولی دلش شاد شاد بود … مامان درد داشت ولی تموم عشقش نوزاد بود …. نی نی تموم زندگی مامان و بابا بود … نی نی صبای زندگی مامان و بابا بود … صبا مثله همه ی بچه های دیگه نگاهش پاکه پاک بود … سایبون چشمای سیاهش موژه های پر تاب بود … لبای غنچه اش واسه بابا تموم گل های دنیا بود … صبا خیلی کوچیک بود ولی واسه مامان و بابا همه ی دنیا بود … صبا خیلی شیرین و پر ادا بود … برق چشماش مثله دو تا دریاچه ی پر آب بود … صبا روزای زندگیش مثله همه ی بچه ها بی سوز و گذاز بود … صبا بزرگ شده بود و عشق باباش بود … شعر قشنگ رو لبا دختر عشق باباست بود … دستای کوچیکش تو سختیا تو دستای بزرگ بابا بود … اون روز ها هنوزم آسمون با صبا ساز بود … اگه صبا تب میکرد کار مامان غصه و آه بود … صبا با زندگی ساز بود …ولی زندگی پر سوز و گداز بود … اون روز یه روز کاز ساز بود … صبا از درد سر بی تاب بود … یه روز سرد بی مهر بود … چند روزی بود که دیگه آسمون آبی نبود … پاهای کوچیک صبا تو دستای بابا جاش بود … صبا بی قرار و ناساز بود … مروارید های سفید از چشماش به راه بود … ولی دل سنگ زندگی باز ناساز بود … خدا اون بالا مشغول بود … یه ابراهیم دیگه اون پایین رو زمین مشغول بود … خدا هیچ کاریش بی حکمت نبود … مریضی امانت خدا پیش بابا هم بی حکمت نبود …ولی اونی که هیچ کس ازش اگاه نبود … حکمت بی حد و اندازه ی خدا بود … صبا مورد بدغفلتیه چند تا پرستار ناآگاه بود … اون روز روز امتحان آدمای مسئول بود … اون روز آسمون خیلی سیاه بود … از اون روزبه بعد صبا دیگه بی آواز بود … قلب کوچیک صبا با هر تپش مشغول راز و نیاز بود … قلب بابا و مامان از غصه به کوچیکی قلب صبا بود… مثال زندگی صبا از اون به بعد گل سرخیه که ۱ سال و ۷ ماه غنچه بود… ۱ سال و ۷ ماهی که صبا بود ولی انگار که نبود … ۱ سال و ۷ ماهی که همه ی انتظار همه شنیدن صدای صبا بود !… ولی اون موقع دیگه آسمون نیلی نبود … آسمون کبود بود … کبود … هرچی که بود انگار دیگه نبود … واسه مامان و بابا اونی که باید می بود چند ماهی بود که خاموش بود … به خاطر همین انگار که دیگه هیچی نبود … دل بابا واسه چشمای قشنگ صبا حسابی تنگ بود … مامان از دیدن سایبونای پر تاب صبا دیگه خسته بود …ولی ته دل همه یه امیدی بود … امیدی که تو درخشندگی مثله خورشید بود …. تو اون سر دنیا یه نگاری بود … که اونی که تو این امید میدید این بود …. که یه روز که دیگه آسمون کبود نبود … یه روز که یه روز قشنگ بهاری بود .. آسمون دوباره نیلی بود … مامان دستای صبا تو دستش خوابیده بود … خوابی که بعد یه سال و خورده ای بود …اون صدای قشنگی که بابا باهاش از خواب بیدار شده بود … صدای قشنگ صبا بود … روزه که دستای کوچیک صبا مشغول آوردن چایی برای باباشه …صبایی که عشق باباش … بابایی که عاشق کاراشه …بابایی که روی دو تا چشماش دخترش فقط جاشه … روزی که همه چیز سر جاشه … صبا تو مدرسه با دوستاشه … مامان تو خونه مشغول کاراشه … بابا سرکار فکرش پیش صباشه …روزی که همین روزا جاشه …. رمزش خواستن مامان و باباشه …. صبا دختر همه ی هم وطن هاشه … هرکی هرقدر بتونه کمک حال باباشه …دل همه وقت اذان مشغول دعاشه … خدا همیشه باهاشه … خدا همیشه باهاشه !
ناقابل ..
از دل برآم به امید آنکه بر دل نشیند ….
سلام به دوست عزیزم حالت چطوره نمیدونم ازعروسکا خوشت اومد یا نه صباجون دیدی عروسک باربیه یه نی نی کوچولو داشت آخه خودمم ازاون عروسکا دارم خیلی از نی نیش خوشم میاید. هروقت اومدی تهران خونمون عروسکات بیار منم عروسک باربی زیاددارم باهم بازی میکنیم خیلی خوش میگذره .منم چند روزی تعطیل هستم قراره برم پیش دخترخاله ام اسمش کیمیاست خونشون نزدیکه خونه ماست به کیمیا گفتم که دوست جدیدی به اسم صبا پیداکردم کیمیا هم دوست داره باهات آشنا بشه البته اون ازمن دوسال بزرگتره خیلی هم دخترمهربونیه کیمیا گفته میخواهد واست نامه بنویسه + یه نقاشی قشنگ میخواهدتو خیال خودش صورت قشنگت بکشه
خدایا سلام سلام خدای خوبم یه لحظه فقط یه لحظه هرکاری داری ول کن بیا ببین ما ازت چی میخوایم خدایا میخوام باهات حرف بزن میخوام بگم خدایا پدرومادر صبا منتظرن تا خدا دوباره دخترشون روبهشون بده منتظرن تا دوباره لبخند صبا روببینن منتظرن تا دوباره صدای قشنگشو بشنون همون طوری که باباش تو وبلاگش گفته منتظره که دخترگلش خوب بشه باهم اهنگ گوش بدن اهنگ احسان خواجه امیری خدایا کمکش کن کمکش کن که خوب بشه صبا کوچولو خدایا صبا هم مثل خیلی ازبچه ها مثل فرشته ها دل پاک وصافی داره پس قسمت میدم به دل پاک تموم بچه ها که صبا کوچولو خوب بشه دراخر میگم یا امام حسین به خاطرعلی کوچولوت هم که شده به خدا سفارش صبا روبکن
بچه ها شما هم برای این دوست خوبمون دعا کنید برای اطلاعات بیشتر به وبلاگ خود صبا برین http://www.sabayepedar.com/
واخرین جمله تقدیم به صبا وتموم کوچولوهایی که مریضن
فقط به خدا توکل کنید یکی ازدوستای گلم یه جمله به من گفت تا همیشه یادم میمونه حالا بزارید به شما هم بگم
خدا مهربان ترین مادر است پس فقط به اوتوکل کن
دعا یادتون نره برای همه ی مریض ها وبرای همه ی اونایی که سالمن هم دعا کنید که همیشه سالم بمونن بچه ها راستی ببخشید این اپ یه خرده غمگین شده ولی ارزششو داشت البته اگه شما ها قول بدین دعا کنید