مهر ۲۸
بابائی جون صبا :امشب(۶/۱۱/۱۳۸۹) واقعا شب سختیه اخه ۳ سال پیش تو همچین شبی مریضیت رو تشخیص دادن وای که چه شبی بود بارون هم میومد تو بغلم بودی وقتی میخواستی ام ار ای بشی اروم نمیگرفتی و همش میگفتی میترسم دیدن چاره ات نمیکنند به من هم کاور مخصوص دادن و امدم پائین پات نشستم و پات رو گرفتم تو دستام تا تو اروم بشی . بابائی یادم نمیره وقتی برای بار اول میخواستی بری اتاق عمل چقدر گریه میکردی و التماس حتی به پر ستارا با زبون بچگی میگفتی من اتاقای بیمارستان رو تمیز میکنم ولی عملم نکنید برای همین هم تو ای سی یو اسمت رو گذاشته بودن کوزت مگه میشه من و کسائی که این صحنه ها رو دیدیم حرفات فراموشمون بشه .بابائی نمیدونی چه به من داره میگذره اخه عزیز دلم ۱۸ بار رفته اتاق عمل والان هم ۹۲۸ روزه بعد از ایست قلبی در آی سی یو که صداش رو نشنیدم ولی من هنوز زنده هستم چه بی وجدانم من منی که طا قت یه تب کو چکت رو نداشتم .بابائی نمی دونی وقتی از مدرسه ات زنگ زدن برم وسائلت رو تحویل بگیرم چی به سرم اومد وقتی مدیر مهد دفترت رو نشونم داد اخه ازت سوال کرده بودن کی رو بیشتر دوست داری گفته بودی بابا افشین اخ که چه سخت بود .یادته ظهر زنگ میزدی ببینی کی میام خونه .یادته با دستای کوچیکت برام چای میاوردی وتا برسی پیشم همه رو ریخته بودی اخ که همون هم خوشمزه بود .بابائی اخه کی بلند میشی تا با هم اهنگهای احسان خواجه امیری گوش کنیم اخه کی بلند میشی تا باز هم سرت رو بزاری رو سینه ام و خوابت ببره مگر خودت این شعر رو نمی خوندی دختر عشق باباشه بابا عاشق کاراشه خوب تو رو به همین عشق باباو دختری قسم بلند شو . اخ بابائی چه روز خوبی بود ۱۳/۶/۸۱ وقتی دنیا امدی چقدر از خوشحالی گریه کردم وقتی دادنت بغلم میلرزیدم و تا امدی بغلم به خدا قسم که چشات رو باز کردی و نگام کردی… اخه خدایا چرا؟؟؟؟چرا اینجوری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چرا اخه؟؟؟ فقط خواستی ۶ سال خاطره داشته باشم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟فقط خواستی مهرش رو حسابی تو دلم کنی ؟؟؟آخه خدایا چرا؟؟؟ خوب یادمه ساعت ۶ صبح بود که به این دنیا پا گذاشتی برای همین اسمت رو گذاشتیم صبا…یادم نمیره بار اولی که بردمت سینما با صدای بلند و با همون حال بچگی گفتی وای چه تلویزیون بزرگی ….همه گفتند اگر جاهای بلند بری و خدا رو صدا کنی حتما صدات رو میشتوه خدایا خودت شاهدی که بارها این کار رو کردم پس چرا جوابم رو نمیدی؟؟ خدایا خودت شاهدی چقدر دارم به درگاهت ضجه میزنم پس چرا جوابم رو نمیدی ؟؟ مگر من چی میخوام لایق نیستم خوب تو بزرگی ببخش باز بهم فرصت جبران بده خودت بهتر میدونی صبا تمام زندگیمه صبا نفسمه خدایا تو که از قلب بندهات بهتر اگاهی خدایا الان ارزومه صدای صبا رو بشنوم همه جونم رو بگیر ولی صبا رو لا اقل به مامانش برگردون این بیچاره داره تلف میشه داره دق میکنه بخدا سخته وقتی هم سنهای صبا رو میبینیم ولی صبا یه گوشه ای خوابه .بخدا سخته . صبا بابائی بلند شو .بابائی منو ببخش آخه روز کودک با مامانت خیلی دلمون گرفته بود چون یادمه تو هر سال روز کودک از ما کادو میگرفتی دیگه طاقت نیاوردیم و خیلی از اسباب بازیهات رو بردیم دادیم بهزیستی برای بچه ها فقط گفتیم برات دعا کنند میدونم از این که به وسایلت دست زدیم ما رو میبخشی .الان بابائی ساعت ۳:۲۰ دقیقه شب هست وهمه خوابن ولی من و مامانت بالای سرت نشستیم و بیداریم آخه میگیم حتما صدامون به خدا میرسه و بعد از ۳ سال و۱ماه مریضی تو رو به ما بر میگردونه . بلند شو بابائی هنوز هم بعضی روزا بی اختیار میرم سوپری و برات خوردنی میخرم میام میزارم بالا سرت. عزیز دلم بلند شو مگر دوست نداشتی پیش داداش سهیل گیتار زدن یاد بگیری .خوب بابا جونی پاشو دلم داره از غصه میترکه ..بابائی هستی .ولی با دلتنگی هستی و فقط بغض تو گلومون گذاشتی .میدونم بابائی تو هم ناگزیر تن به سر نوشت دادی ولی من منتظر میمونم .خدایا خودت کمکمان باش .پناهمان باش .میدونم شاید امانت دار خوبی نبودیم ولی رعوفی و بخشنده از سر تقصیرمان بگذر اگر نا خواسته مرتکب قصوری شده ایم .خدایا جوابم رو بده صبا رو بهمون ببخش قابلمان بدان و امانتت رو بهمان برگردان .خدایا نذار بیشتر از این در غم صبا بسوزیم اون را بهمون بر گردون خدایا خدایا………………………………………….
مهر ۲۹ام, ۱۳۸۹ در ۹:۰۳ ب.ظ
نمیدونم چی بگم.فقط میخوام بگم فقط صبرررررررررر.من خودم پدر و مادرم و از دست دادم. دو عزیز زندگیم.درحالی که فقط ۱۸ سالمه.بازم متاسفم
آبان ۱ام, ۱۳۸۹ در ۹:۱۲ ب.ظ
نمیدونم چی بگم ….
فقط دعاش میکنم…
فقط یه چیز…
ان الله مع الصابرین…
۴۰روز پشت سر هم در یه ساعت خاص زیارت عاشورا بخونین …
ایمان داشته باشنین که امام حسین جوابتون میدن..
دلم روشنه…
من خیلی چیزا را با زیارت عاشورا از خدا گرفتم…
آدرس ایمیلم الکیه(آخه دوست ندارم ادرس ایمیلم رو به کسی بدم)
زیارت عاشورا رو بخونین با ایمان…
اثر میکنه
آبان ۲ام, ۱۳۸۹ در ۶:۵۶ ب.ظ
سلام آقای پدر
از ته دلم برای صبا جون دعا می کنم و ای کاش خدا جونه منو بگیره و به صبا جان سلامتی بده و دوباره با بازی ها و شیطونی هاش دوباره خونه را شاد کنه
آبان ۲ام, ۱۳۸۹ در ۶:۵۹ ب.ظ
نامه خیلی زیبایی بود آقا افشین .
دوستت دارم صبا جان خیلی زیاد .
خدایاااااااااااااااااااا این دو سال به اندازه یک قرن شایدم خیلی بیشتر که اصلا نشه شمردش به مامان و بابایی صبا کوچولو گذشته خدا جون اگه امتحانم بوده بسه دیگه . همه ما خوب می دونیم که بیدار شدن صبا جان از دست شما ساخته است خدای خوب و مهربون .
آذر ۵ام, ۱۳۸۹ در ۲:۲۵ ق.ظ
سلام اول از همه با تمام وجود می خوام همه ی بچه ها همیشه سالم
باشن و بمونن مخصوصا دختر گلتون صبا خانوم
من چندبار به بلاگتون سر زدم تا از وضعیت دختره خشگلتون با خبرشم ولی …
شاید به سنم نخوره که اینقدر احساساتی باشم ولی وقتی آپتون رو خوندم گریم گرفت!!آخه درکتون میکنم چون پسر عموم که الان ۵ ماهه به دنیا اومده و از همون موقع دکترا گفتن که خونش غلیظه و باید عوض شه ولی …
اون بیماریش یه کم خوب شد ولی الان یه مریضیی گرفته که دکترا هم توش موندن و ۱ بار هم قلبش وایمیسته ولی زود خبر دار میشن و برش میگردونن و …
می دونید مشکل کجاست ؟؟؟؟
اینه که توی ایران که تازه در حال توسعه اس به دنیا اومدیم
و تقریبا هیچ امکانات و علم پزشکی نداریم !!!!
ببخشید که به جای دلداری نمک رو زخمتون پاشیدم ولی فقط منظورم
این بود میفهمم چی می کشید و …
آذر ۲۳ام, ۱۳۸۹ در ۴:۱۳ ب.ظ
سلام
این ولین باره که به اینجا میام اما اینقدر گریه کردم که دیگه نفسم بالا نمیاد…
به امید پایان این امتحان و سلامتی صبای عزیز
دی ۵ام, ۱۳۸۹ در ۶:۵۶ ب.ظ
ممنون از اظهار لطف و همدردی شما
اردیبهشت ۱۱ام, ۱۳۹۰ در ۱:۲۲ ب.ظ
خدا بزرگ تر از توصیف انبیاست..
بام ذهن آدمی حیاط خانه ی خداست…
نامردم اگه از همین لحظه هر شب براش دعا نکنم.
نامردم به خدا نامردم..
خیلی تلخ بود..
برای شما و همسرتان و صبای نازنینتان بهترین ها را از خداوند می خواهم..
در پناه حق..
سبز و صبور بمانید..
خرداد ۲۰ام, ۱۳۹۰ در ۱۲:۲۲ ق.ظ
سلام آقای افشین.امشب لیله الرغایب است.من بعد از نماز و دعای این شب مطلب شما را در مورد صبای عزز خواندم و برایش دعا میکنم.امیدوارم که خدا عمر اورا دوباره همراه با سلامتی کامل برایش بنویسد.لطفا پس از شفا یافتن این عزیز به همه اطلاع دهید.
خرداد ۲۰ام, ۱۳۹۰ در ۱:۳۲ ب.ظ
سلام آقای افشین.یکی از دوستانم فرادرمانگر است.این نوع درمان هیچ محدودیتی ندارد.و تمام بیماریها را شامل می شود.اگر می توانید با یکی از کسانی که فرادرمانی انجام میدهندتماس بگیرید که صبا جان را ببیند.آنها فقط واسطه هستند و خداوند شفا میدهد.منتظر روزی هستم که شما اطلاع دهید غزیز ما شفا گرفته است.به امید خدا
تیر ۱۱ام, ۱۳۹۰ در ۱۱:۲۸ ق.ظ
به نام خدای مهربون
اللهم عجل لولیک الفرج
خیلی اتفاقی به اینجا سر زدم.آدرس یه سایت فرادرمانی رو خدمتتون می دم که امیدوارم به لطف خدا موثر واقع شه.
http://faradarmani-co.blogfa.com/
نمی دونم صاحب کدامین مذهبید اما ما شیعیان یاد گرفتیم که آگاه ترین و مهربان ترین و برترین بندگان الهی رو به پیشگاهش ببریم و به آبروی برترین بندگانش قسمش بدیم. من هم امام عصرم رو به پیشگاه الهی شفیع بردم با آدابی اینچنین: بی توجه به تعداد و این حرف ها(نمی دونم چند روز شد یا چند ماه گذشت) شروع کردم هر روز به خوندن زیارت عاشورا و هدیه دادنش به حضور مادر امام عصرم و قسم دادن اون حضرت به جان مادرش تا شفاعتم کنه در پیشگاه خدایی که همواره با اوست و این طور شد که طب فرادرمانی به ما معرفی شد.
یکی از عزیزان خودم که حدود ۲۰ سال از بیماری اعصاب و روان رنج می برد و علاجی هم نداشت با این شیوه ی درمانی ۷۵ درصد بهبود پیدا کرده و این برای ما معجزه ست. حتی یه پسر کوچولوی کور و کر و فلج مادرزاد رو سراغ دارم که با این درمان شنواییش برگشته و می تونه با کمک دیگران راه بره و این به راستی عظمت قدرت خدا رو می رسونه و اشک در چشمام جمع می شه و واقعا زبونم بند می یاد و مات و مبهوت و متحیر می شم. حتی معلم زیست دوستم که تومور مغزی داشت و بعد از چندین عمل در تهران به آلمان رفته بود و اونجا هم بعد از چندین عمل نتیجه ای نگرفته بود با این طب به طور کامل درمان شده. البته این روزها خبرهای ضد و نقیضی به گوش می رسه از اینکه این مجموعه کلاهبردار و منحرفند و خلاصه این جور چیزها. البته میون هر جمعی عده ای خیانتکار پیدا می شن اما اونچه که ما دیدیم فقط و فقط خیر و رحمت و شفا از جانب حق بوده و شفای عزیزمون و عزیزان دیگران. البته یادتون باشه که این کمک رایگان رایگانه بدون هیچ هزینه ای و برای رضای خداست و کسی حق دریافت وجهی از شما رو نداره و اگه چنین درخواستی داشته باشه مطمئن باشین که سودجو و خیانتکاره. امیدوارم به لطف خدای مهربون صبای عزیزتون هرچه زود تر شفا پیدا کنه.من تو زندگیم به این نتیجه رسیدم که نباید به خاطر از دست رفتن سلامتی دیوانه وار ناراحت شد چرا که هر چه هست ار آن خداست راحت تر بگم ما حق نداریم به خاطر از دست دادن اونچه که از اول برا ما نبوده غصه دار شیم بلکه باید همه چیزو به خدای مهربون بسپریم واقعا از ته دل با تمام وجود بسپریم (نه اینکه بالا سر خدا وایستیم که چرا نشد؟ چرا نمی شه؟) اول با تمام وجود به مهر و محبت خدانسبت به یکایک بندگانش ایمان بیاریم بعد به خود خودش بسپریم می بینید که معجزه می شه. من اینو با تمام وجود تجربه کردم.
یاد من باشد خدای من خیر و صلاح مرا بیش از من میداند.
یاد من باشد بهترین هدیه خداوند به من توفیق با او بودن است.
یاد من باشد او همیشه با من است پس خدای مهربان بی همتای من توفیقم ده تا من همیشه با تو باشم.
این به نظرم بهترین و زیباترین دعایی که می تونم در حق هر کسی بکنم:امیدوارم “همیشه” به یاد خدای مهربون باشی.
این دعایی بود که من رو از شر خودم و جهلم و غفلتم نجات داد.
به امید شفای جمیع بیماران عالم از جانب حق
مرداد ۲۴ام, ۱۳۹۰ در ۱:۰۷ ب.ظ
سلام
من امروز عکسای سارارو دیدمو جلواشکامو نمیتونم بگیرم.
خدابهتون صبر بده.
باتمام وجود دعامیکنم صبای بابائی دوبارهث قبل بشه.بخنده.شیطونی کنه.بدوه.
همیشه واسش دعا میکنم.
شما خیلی پدرومادر خوبی هستین.صبا به داشتن شما افتخار میکنه.
امیدتونو به خدا هیچوقت از دست ندین.
یادتون باشه تنها نیستین
رو دعاهای ما هم حساب کنین
دوستتون دارم
مرداد ۲۵ام, ۱۳۹۰ در ۱:۲۸ ب.ظ
shabaye ghadr nazdike az khoda bazam komak bekhayn motmaen bashin rootoono zamin nemizane akhe oon khoobe ,mehraboone man ghol midam shabe ghadr,sare eftar,…va3 saba koochooloo 2a konam ke har che zoodtar khoob beshe vali ino hamishe yadetoon bashe k:khoda gar ze hekmat bebendad dari…………ze rahmat goshayad dare digari…omidetoono az dast nadin motmaen bashin khoda sedatoono shenide vali shayad ta hala maslehat naboode saba khoob beshe shayad age salem bood khodaei najarde ye etefaghe badtari barash mioftad
شهریور ۱۳ام, ۱۳۹۰ در ۱:۱۱ ق.ظ
سلام
امشب وقتی این پستو خوندم خیلی دلم گرفت…
می دونم که هر چقدر هم که متاثر بشم یک هزارم غم شما هم نیست اما خواهش می کنم از رحمت خدا ناامید نشین…
من امشب برای صبا از ته قلبم دعا کردم…
امیدوارم صبا جون هر چه زودتر خوب بشه و با هم بخونین “مژده بده هر چی که بود گذشته خوب و بدش فقط برات خاطرس آخر هر حادثه خواستنی تویی که یادت نفس پنجرس”
هو الشافی
آبان ۲۲ام, ۱۳۹۰ در ۱۱:۰۸ ق.ظ
خیلی سخته نتونستم جلو اشکامو بگیرم_ خدایا این امتحان سختیه به پدر و مادر صبا صبر بده و صبا رو مثل روزای قبل بیماریش سالم کن………..به امید سلامتی همه ی بیماران
آذر ۱ام, ۱۳۹۰ در ۵:۲۰ ب.ظ
خیلی خیلی دلم گرفت
از این همه ظلم و جور
هر طوری فکر میکنم تا جمله ای ردیف کنم و واسه صبای عزیز بنویسم بغض گلوم رو فشار میده
آذر ۲۷ام, ۱۳۹۰ در ۹:۰۱ ب.ظ
خدایا به حق علی اصغر ابا عبد الله علیهما السلام این بچه را شفا بده….
بهمن ۲۸ام, ۱۳۹۰ در ۲:۳۷ ب.ظ
می ترسم از نبودنت…
و از بودنت بیشتر !!!
نداشتن تو ویرانم میکند…
و داشتنت متوقفم!!!
وقتی نیستی کسی را نمی خواهم…
و وقتی هستی” تو را” می خواهم …
رنگهایم بی تو سیاه است ،و در کنارت خاکستری ام …
خداحافظی ات به جنونم می کشاند!!
و سلام ات به پریشانیم!؟!
بی تو دلتنگم و با تو بی قرار…
بی تو خسته ام و با تو در فرار..!؟
در خیال من بمان …..
بهمن ۲۸ام, ۱۳۹۰ در ۲:۴۰ ب.ظ
دلم میخواد بیام ملاقات دخترتون تاشاید خودم رو پیدا کنم. آدرس بیمارستان رو بفرستین به ایمیل یا وبم من اهل یه شهر نزدیک شیرازم میتونم بیام .
بهمن ۲۸ام, ۱۳۹۰ در ۹:۳۳ ب.ظ
سلام بابایِ صبا…
وقتی تمامِ نوشته هاتونو خوندم…درد عجیبی تمامِ بدنم را گرفت….
نمی خوام ترحم کنم…نه…..اما دیدنِ عکسِ صبایی که نه دیدمش…و نه می شناسمش برام خیلی عذاب آور بود…اشک نریختم…اما بغض گلومو بد جور فشرد…
چیکار می تونم بکنم .؟؟؟؟؟؟؟
هیچکار…نه؟؟؟؟؟؟؟
فقط دعا……صبا رو دعا می کنم………..
قول میدم…قول…قول قول…
تو رو خدا مراقبش باشین……..
بهمن ۲۸ام, ۱۳۹۰ در ۱۰:۵۳ ب.ظ
ممنون دوست عزیز لازم به ذکر میباشد که صبا از تاریخ ۳۰/۴/۱۳۸۷ در منزل میباشد و ما در منزل مشغول مراقبت از او هستیم
بهمن ۳۰ام, ۱۳۹۰ در ۱۲:۴۳ ق.ظ
سلام به پدر و مادر مهربون و صبور صبا…
اومدم تو این پست نوشتم… چون حس کردم پدر صبا خیلی ساده و عمیق حرف دلش رو شروع کرد…
بابائی جون صبا…
حالا من نمی دونم چطور حرف دلم رو بزنم!
دو روزه که با صبا آشنا شدم.
دیدن وضیتش پریشونم کرد… اما وجودش آرومم کرد.
دلم می خواست نزدیکش بودم و باخودش حرف می زدم…
اما از شما می خوام به جای من… دوتا چشمای معصومش رو ببوسید و بهش بگید:
صبا جونم… دعا می کنم زودتر چشماتو باز کنی…
می خوام حرف های دلم رو درگوشی بهت بگم : )
اسفند ۹ام, ۱۳۹۰ در ۲:۴۸ ب.ظ
خدایا دلم شکست
اسفند ۲۲ام, ۱۳۹۰ در ۳:۴۸ ب.ظ
سلام من از دست ایلیا خیلی ناراحت بودم چون هر چقدر من وپدرش برا ی درس خوندن ایلیا زحمت می کشیم نتیجه نداره ونمره خوبی نمی گیره من که امروز خیلی عصبانی بودم ایلیارو زدم بعد هم خیلی ناراحت شدم گریه کردم تا اینکه وبلاگ شما روخوندم وخودم جای شما تصور کردم تا کسی پدر ومادر نباشه درد شما رو نمی تونه درک کنه تصور اینکه صدای خنده ایلیا رو نشنوم دیدن قطره قطره اب شدن اون سخت ترین امتحان هست نمی دونم اگه خدا من و قبول داشته باشه ازش می خوام اینشب عیدی صبا شادی رو برای شما عیدی بیاره همیشه من به خدا می گم تو اگه بخواهی می شه پس تورو به همه خوبهات قسم صبا رو سالم شاداب به خانوادهاش برگردون من هم از کاری که کردم پشیمونم وانشاالله پسرکم من وببخش
فروردین ۳۰ام, ۱۳۹۱ در ۳:۰۴ ب.ظ
سلام افشین جان
کاملا” درکت میکنم. خانم من هم بیماری ام اس داره هر چی دعاکردم فعلا افاقه نکرده و حالش بدتر شده.متاسفانه بچه مون هم سقط شد و الان من به مرز پوچی رسیدم.از هیچی لذت نمیبرم.امیدوارم شما هیچ وقت به سرنوشت من دچار نشی.برات دعا می کنم.می دونم که چقدر داری به روزهایی که عزیزت سالم کنارت بود فکر می کردی و اینکه خدایا بیا و همه چیز رو بگیر ولی منو برگردون به همون موقع.می دونم که چقدر داری آرزوی یه زندگی معمولی مثل بقیه آدمها رو می کنی.برات دعا می کم که ان شا… خلاف تمام چیزهایی که برای من پیش اومه برای تو پیش بیاد و ان شا… دخترت به آغوشت برگرده.
اردیبهشت ۱۰ام, ۱۳۹۱ در ۵:۰۴ ب.ظ
به نام شهید کربلا
به نام عزیز نینوا
به نام علی اصغر کوچولوی امام حسین علیه السلام که تشنه بود آبش ندادن ولی یه تیز به اندازه آدم بزرگا بهش دادن، باباش با دستای مهربون و دور از چشم مادر اونو پشت خیمه ها توی یه قبر کوچولو گذاشت ولی بازم علی اصفر کوچولو دلش نیومد بابا رو تنها بذاره آخرش سر کوچولوی علی اصغر همون سری که روی دست مامان لالایی گوش می داد و خابش می برد رفت بالای نیزه ها پیش بابایی پیش داداش پیش عمو توی آغوش گرم مادرش زهرا……..
خدایا شفای صباکوچولو رو به صلاحش قرار بده و موانعش رو رفعکن و سلامتی این خانواده رو بهشون برگردون.
آمین یا رب العالمین
اردیبهشت ۱۱ام, ۱۳۹۱ در ۱:۱۴ ق.ظ
سلام مامان و بابای صبا…
می خواستم زودتر بیام اما نتونستم!
دلم برای صبا خیلی تنگ شده بود!
حالِ دخترمون چطوره؟
اردیبهشت ۲۰ام, ۱۳۹۱ در ۱:۳۲ ق.ظ
maman babye sabaye aziz khaste nabashid, vaghean khste nabashid.hale sabaye gol chetore? az tahe ghalbam doa mikonam ruz b ruz behtar beshe, faght shoma ham lotfan khanare halesho bedin
شهریور ۶ام, ۱۳۹۱ در ۱۱:۵۳ ب.ظ
نمیدونم چی بگم خدا صبرتون بده
انقدرگریه کردم که دخترم هم پابه پای من گریه کرد
خدا دخترتون و شفابده
مهر ۲ام, ۱۳۹۱ در ۴:۴۰ ب.ظ
اولین باره میام اینجا و با خوندن پست هاتون اشکی بود که از چشام سرازیر شد:( نمیدونم واقعا چی بگم ولی
مطمئنم که خدا خییییییییییییلی دوستون داره چون خودش گفته البلا و للولا بلا و سختی برای کسی ست که دوستش داره
هرکه در این بزم مقرب تر است/جام بلا بیشترش میدهند…
من حتی یه لحظه هم نمیتونم خودمو جای شما بذارم واقعا سخته
ولی این ایمان ،صبر و استقامتتون و امید و حسن ظنتون به خدا مطمئننا دختر عزیزتون صبا رو به شما برمیگردونه
اینو مطمئنم
چرا که وعده خدا حق است
و خودش گفته:من نزد گمان بنده ام هستم
خیلی خوبه اگه سخنرانی آقای فرحزاد در تاریخ ۹۱/۲/۴ از سایت سمت خدا دانلود کنید و گوش بدید
باز هم به صبای شما سر خواهم زد
آبان ۱۱ام, ۱۳۹۱ در ۱۱:۲۶ ب.ظ
غم انگیز ترین وبلاگیه که تا حالا خوندم
اسفند ۲۰ام, ۱۳۹۱ در ۸:۴۳ ب.ظ
سلام . واقعا نمیدونم چی بگم . اما امیدتون و از دست ندید. این ذکر رو زیاد بگید : «الهی بحقهم فاطمه و ابوها و بعلوها و بنوها و بحق الحسین» من هم دختر خالم مرگ مغزی شده ۲۶ سالش بیشتر نیست..ترو خدا دعاش کنید . من هم صبا جون رو دعا میکنم.
فروردین ۲۸ام, ۱۳۹۲ در ۲:۵۲ ب.ظ
من از معبود یکتایم فقط یک چیز میخواهم نگیرد از قلبت امید استجابت را
مهر ۱۳ام, ۱۳۹۲ در ۱۱:۲۰ ق.ظ
سلام.نمیدونم چی بگم فقط خداروبه بزرگیش وبه بیمارکربلا قسم میدم صبای نازنین وهرچه زودشفاپیداکنه امیدتون به خداباشه من همیشه میگم خدایاهمه چی دست توالانم میگم خدایا بخواه صباجونم چشمای خوشگل شوبازکنه.مطمئنم خدامیخواد.آدرس ایمیلم ودادم توروخدابه خبربدین صباجون شفاپیداکرده.منتظرم.
آبان ۲۵ام, ۱۳۹۲ در ۷:۲۶ ب.ظ
سلا. نمی خوام الکی همدردی کنم. خیلی سخته می دونم بخدا قسم وقتی داشتم می خوندم چشام بی اختیار خیس شد. الهی به حق دستای بریده آقام ابوالفضل که هیچ کس رو بی جواب نمی زاره به حق یتیمی بی بی رقیه صبا رو به پدرش و خانواده اش ببخش.
خدایا تو رو به حسین(ع).
امن یجیب مضطر اذا دعا و یکشف سوء
آبان ۲۵ام, ۱۳۹۲ در ۷:۳۰ ب.ظ
خواهش می کنم شاید نتونم دیگه به این سایت سر بزنم حتما از طریق ایمیل شفای صبا جون رو اطلاع بدید
من مطمئنم که صبا به آغوش پر محبت شما برمی گرده.
من از همین الان خدا رو به خاطر این لطفش سپاسگزارم
مطمئنم صبا حق الهی شماست و سال جدید با شادی و سلامت بر سر سفره هفت سین کنار شما خواهد بود.