"

Sticky: خودتان تشابهات این گزارش از خبر گزاری ایسنارا با ماجرای دردو غم وسرگذشت ما ببینید!!؟؟؟

بیماران دیگر درج نظر

۳۰/۵/۱۳۸۹  به نقل از خبرگزاری ایسنا: پدرم را سالم تحویل دادیم، یک تن نحیف و نذار تحویلمان دادند خبرگزاری ایسنا:بلایی که اسارت بر سرحاجی نیاورد، بیمارستان آورد  آرام و صبور مقابلم می‌نشینند و شمرده اتفاقاتی که هر آدم استواری را خموده می‌کند، بازگو می‌کنند، اتفاقاتی که ظرف قریب به چهل شبانه‌روز ماندن اجباری در بزرگ‌ترین و مجهزترین بیمارستان دولتی جنوب کشور برسرشان آورد تا امروز فریاد بای ذنب را در لابه‌لای کلامشان فریاد می‌زند. به گزارش خبرنگار ایسنا از شیراز، این‌بار هم حکایت دردهای یک بیمار است، دردهایی که نبود، اما آمد، دردهایی که نمی‌توان به پای تقدیر گذاشت و صبوری کرد بر آنها، که اجر دارد صبر، دردهایی که می‌شد نباشد، دردهایی که دل را ریش می‌کند، نه از بودنشان، از آنان‌که درد را هبه کردند و زیر بار نمی‌روند، دردهای جسم را می‌توان به‌صبر از سر گذراند و پای امتحان خدا نوشتشان اما درد بزرگ بی‌مسوولیتی را چه کنیم. مریم کوثری به اسم پدرش که می‌رسد، با افتخار می‌گوید، از دوران اسارتش، از ده سالی که او کودکی بود و صبوری‌ها را مادرش کرد، از روزهای بعد اسارت و دردهایی که اسارت همراه پدرش کرد، از استواری مردی که در راه دفاع از این آب و خاک از همه‌چیزش گذشت و خم نشد، اسارت و همه سختی‌های اسارت نتوانست بشکندش، اسم حاج جواد برایش سراسر افتخار است و عزت. اما از تمام آن استواری و عزت، از آن قامت رعنایی که یادآور روزهای سخت دفاع مقدس بود و پر از ردهای باقی‌مانده از شکنجه‌هایی که بعثیون برای شکستن مقاومت دلیرانه‌اش بر جسم و جان او جا گذاشته بودند، امروز یک تن نحیف بر تخت بیمارستان مانده،‌ تنی که دیگر حتی مریمش را هم نمی‌شناسد تا به سلامش لبخند بزند و به بالیدنش شادمان شود. به گزارش‌ایسنا، عصر پنجشنبه پذیرای دختر و داماد حاج جواد کوثری بودیم تا از پدرشان بگویند، از آنکه همه عزتشان است، بگویند شاید اتفاقی خوب رقم بخورد و دیگر هیچ مریمی شاهد آن نباشد. مریم گفت: سال‌ها بود که پدرم از یک درد رنج می‌برد، دردی که پزشکان تشخیص نمی‌دادند و در نهایت یک‌نفر درد را شناخت، فهمیدیم که به لیست بیماری‌های پدر باید دیسک تورانیک را هم باید اضافه کنیم، دیسک یکی ازمهره‌های کمر در ناحیه مقابل قفسه سینه و به تشخیص پزشک پدر تنها باید صبوری می‌کرد اما بعد از سال‌ها، اردیبهشت ماه امسال دیگر زندگی سراسر رنج شده بود برای پدر. فرزند جواد کوثری ادامه داد: به پزشکش که مراجعه کردیم در‌خواست MRI اورژانسی کرد و ما شهر را زیرو رو کردیم تا آزمایش را انجام دادیم و جواب را آوردیم، تشخیص عمل سریع دیسک بود، یک بیماری نادر که مشابه آن در کشور بسیار کم است، هراس به‌دلمان افتاد، خواهش کردیم که در یک بیمارستان خصوصی کار عمل جراحی پیگیری شود اما به اصرار پزشک نمازی را به عنوان بیمارستان انتخاب کردیم حال آنکه دلمان راضی نبود اما دکتر تضمین داد که اتفاقی نخواهد افتاد. به‌گزارش ایسنا، مریم گفت: بعد از تلاش بسیار نوبتی برای ششم تیرماه گرفتیم و سر موعد به بیمارستان مراجعه کردیم تا مقدمات عمل را آماده کنیم اما شب قبل از عمل به ما اعلام کردند که چون خواهر رئیس بیمارستان یک عمل اورژانسی دارد، جراحی پدرم یک‌هفته با تاخیر انجام می‌شود، مانده بودیم که آن‌همه اصرار و این تاخیر در یک منطق نمی‌گنجید اما با تلخی پزشک و دیگران روبرو شدیم، تلخی‌هایی که هضم آن راحت نبود. او اضافه کرد: به تشخیص پزشک پدر یک‌هفته را در بیمارستان ماند، یک‌هفته‌ای که شد نه روز(۹ روز) و شب عمل متوجه شدیم که قند خون پدر ۵۰۰ است، حال آنکه پرستاران سرم قندی نمکی به او تزریق می‌کردند، علت را جویا شدیم گفتند جز این سرم دیگری در بیمارستان نیست!!! خودمان سرم نمکی تهیه و با مراقبت از پدرم قند خون او را تا ۱۹۰ کاهش دادیم تا آماده عمل شد. مریم به سختی آب دهانش را فرو می‌دهد، انگار روزهای سخت تیرماه مقابل دیده‌اش قطار شده باشد، بغضش را فرو خورد و گفت: پدر را تا استیشن اتاق عمل همراهی کردم، روز ۱۵ تیرماه بود ساعت ۷ صبح که پدرم را به اتاق عمل بردند اما دکتر ساعت ۱۰ و ۱۵ دقیقه آمد و ما همچنان در اضطراب ماندیم پشت در تا ساعت ۲ که پزشک جراح از اتاق بیرون آمد و اظهار کرد عمل راحت‌تر از آنچه گمان می‌کرده انجام شده و ما شکر کردیم اما خبری از پدر نبود، ریکاوری می‌گفت هنوز در اتاق عمل است و اتاق عمل می‌گفت به ریکاوری منتقل شده تا اینکه ساعت از چهار گذشته بود که متوجه شدیم او را مستقیم به آی سی یو منتقل کرده‌اند، اتفاقی که نادر بود!! دختر حاج جواد سخت‌تر از قبل حرفش را ادامه می‌دهد: انتظار برای به‌هوش آمدن پدر طولانی شد و تمام وجودمان را نگرانی گرفته بود، بلاخره بعد از چهار ساعت یکی از رزیدنت‌ها خبر داد که پدر خونریزی کرده و باید دوباره به اتاق عمل برود، این‌بار تا استیشن اتاق عمل همراه پدر رفتم و هرچه کردند از آنجا خارج نشدم تا از حرف‌ها سردربیاورم و سردرآوردم، فهمیدم که پدر در حین انتقال به اتاق عمل یک‌بار ارست قلبی تنفسی داده. مریم که خودش پرستاری خوانده و بهتر از خیلی‌ها وضعیت پدرش را می‌داند، گفت: سرم پر شده بود از علامت سووال، تا ۷ و نیم شب عمل به‌طول انجامید و دوباره موقع انتقال پدر به آی سی یو، ارست قلبی تنفسی رخ داد، پدر را برگرداندند و سراسیمه به سی‌تی اسکن بردند و در نهایت به ما گفتند دچار خونریزی منتشره عروقی بدون علت شده است و پزشکش مدعی بود که پدر بیماری خونی داشته، هموفیل بوده، حال آنکه قبل از عمل ظرف مدتی که پدر در بیمارستان بود صدتا آزمایش کرده بودند، مگر امکان داشت که نفهمند بیمار هموفیل است؟؟ او گفت: قبول نکردیم چون پدر به‌صورت مرتب خون اهدا می‌کرد، کارت خون داشت و هموفیلی هم یک‌بیماری مزمن است و یکباره ایجاد نمی‌شود، اما آنها دنبال این بودند که علت خونریزی را به پدرم ربط دهند و خود را مبرا کنند، بعد فهمیدم که حتی دوبار ارست قلبی تنفسی را هم در پروند قید نکرده‌اند، به‌هر حال خوشحال بودیم چون پزشکان گفته بودند هیپواکسی (مرگ مغزی) اتفاق نیفتاده و کلیه و قلب و مغز سالم است و بعد از چند روز بیمارمان به منزل برمی‌گردد اما این یک خیال بود،‌ یک خیال. مریم گفت: چند روز دیگر گذشت، حالا به بیست و یکمین روز از تیرماه رسیده بودیم و پدر هنوز به‌هوش نیامده بود، دکتر جراح پدر هم دیگر نیامد، همان‌که تضمین داده بود، حتی تلفن‌ها را هم جواب نمی‌داد، بعد از یک‌هفته به‌اصرار سی‌تی اسکن کردیم و متوجه شدیم که پدر دچار هیپوکسی منتشره روی مغز شده است اتفاقی که ساقه مغز را هم درگیر کرده بود، سردرگم بودیم، کسی جوابمان را نمی‌داد، تلخی و بی‌ادبی می‌دیدیم، سوالمان را دخالت در امور پزشکی تلقی می‌کردند و به قهر جوابمان را نمی‌دادند. او ادامه داد: سه‌هفته گذشت و حال پدر هر روز بدتر می‌شد، او را تراکستومی کردند و راهی به نای گشودند تا دستگاه تنفس به او متصل کنند، حالا پدر نازنینم دیگر نفس هم نمی‌توانست بکشد و متوجه شدیم که در میان داروها به او آنتی‌بیوتیک‌های قوی هم می‌دهند، علت را نمی‌گفتند، داشتیم دیوانه می‌شدیم اما جوابگویی نبود، سطح هوشیاری به ۵ رسیده و تب امان پدرم را بریده بود، تاب نیاوردیم، مراقبت در آی سی یو را خودمان به‌عهده گرفتیم تا سطح هوشیاری به هفت رسید اما تب قطع نمی‌شد، هیچ پزشک متخصصی او را ویزیت نمی‌کرد، به مدیر بیمارستان گفتیم، حراست را با خبر کردیم، به بازرس ویژه خبر دادیم، اما هیچ بازخوردی نداشت. مریم گفت: یک روز متوجه وخامت در تنفس پدر شدم اما هرچه می‌گفتم نه پرستار و نه پزشک رزیدنت جراحی قبول نمی‌کردند، اصرار کردم تا اینکه رزیدنت همانجا روی تخت آی سی یو، تراکت را تعویض کرد، کاری که از نظر پزشکی اشتباه بود، بعد هم اعتراف کرد که در حین انجام این کار غیر علمی و خطرناک پدر دوباره ارست داده اما نجات پیدا کرده است. او گفت: آدم‌های خوب در بیمارستان نمازی کم نیستند اما متاسفانه کمبود نیرو، فقدان توجه کافی، نبود پزشک متخصص و پاسخگو نبودن افراد، نبود امکانات اولیه مانند گاز استریل! استفاده از همراهان بیمار برای انتقال نمونه‌های آزمایشگاهی و اشتباهاتی که در زدن برچسب بر روی نمونه‌ها انجام می‌شود، دست به دست هم داده و جان بیماران را با مخاطره جدی روبرو کرده است. این پرستار گفت: من به واسطه تحصیلاتم اطلاعاتی در مورد پزشکی و مراقبت از بیمار و شرایط مختلف دارم، آنانکه هیچ اطلاعات تخصصی از مسایل پزشکی ندارند با چه وضعی روبرو خواهند بود؟ چرا هرچه فریاد می‌زنی و التماس می‌کنی یک رزیدنت متخصص ریه، متخصص عفونی برای ویزیت بیماری که در آی سی یو یعنی در بخش مراقبت ویژه بستری است مراجعه نمی‌کند. وی با ابراز تاسف از اینکه پدرش در بیمارستان به مننژیت مبتلا شده بود، گفت: برای تشخیص علت تب دو بار آب کمر پدرم را در آن شرایط گرفتند و وقتی می‌خواستند برای سومین بار اینکار را انجام دهند مانع شدیم، اگرچه مدام متهم به دخالت در امور پزشکی می‌شدیم اما در نهایت در تصمیمی که شاید اگر زودتر گرفته بودیم بهتر هم بود، پدرم را با بدبختی و مرارت از نمازی مرخص کرده و به بیمارستان شیراز منتقل کردیم. او در حالی که مدعی بود امروز مراقبت‌ خوبی از پدرش در بیمارستان شیراز به‌عمل می‌آید، گفت: پرستاران می‌گفتند تلفنی با پزشکان متخصص مشورت کرده و دارو برای پدرم تجویز می‌کنند، مگر می‌شود بدون معاینه بیمار و آشنایی با وضعیت او دارو داد؟ مریم آرام‌تر و شمرده‌تر گفت: حالا دیگر امیدی به بهبودی پدرم ندارم، اما برای آنکه فرد دیگری دچار این وضعیت نشود می‌خواهم از مسوولان سووال کنم چرا باید یک بیمار جراحی دیسک کمر خونریزی بدهد و پزشک جراح علت را نفهمد؟ چرا در بخش مراقب ویژه وضعیت علائم حیاتی بیمار دچار اختلال می‌شود و پرستاران بعد از ساعتی متوجه می‌شوند، در بخشی که باید هر پنج دقیقه وضعیت بیمار بررسی شود، چرا باید یک بیمار دوبار ارست بدهد؟ چرا به‌درستی در مورد مشکل بیمار با همراهان او صحبت نمی‌کنند، چرا واقعیت‌ها پنهان می‌شود؟ چرا پزشک و تیم پزشکی و پرستاری مسوولیت گریز هستند و می‌خواهند علت کاهلی خود را به دیگران ربط دهند؟ این پرستار شاغل در یکی از دوایر دولتی گفت: می‌دانم که به‌دلیل نادر بودن بیماری پدرم پزشک جراح اصرار داشت او را در بیمارستان نمازی جراحی کند تا دانشجویانش آموزش ببینند، ایرادی هم نمی‌گیرم اما چرا با ما روراست نبودند، چرا زمانی که در اتاق عمل پدرم خونریزی داد، بعد از انتقال به آی‌سی یو به پرستاران اعلام نشد تا مراقب باشند؟ چرا بهداشت آی‌سی یو جدی گرفته نمی‌شود تا بیمار آنجا دچار یک عفونت بیمارستانی بشود؟ چرا مدیر بیمارستان بی‌تفاوت است و حرف مراجعین را نمی‌پذیرد؟ او در حالی از خواب‌آلودگی پرسنل شیفت شب بخش‌هایی مانند آی سی‌یو می‌گفت، در حالی با ناراحتی از وضعیت بد بهداشت آن بخش یاد می‌کرد، در حالی به‌یاد می‌آورد که سرصدا در این بخش آنقدر بود که حتی اگر آلارم‌ها سایلنت نبودند، کسی صدای بوق دستگاه‌ها را نمی‌شنید، در حالی عکس‌های پدرش را قبل و بعد از عمل نشان می‌داد و آفت‌ها و تاول‌هایی که روی صورت و درون دهان پدرش را له کرده بودند تشریح می‌کرد از غریبی بیماران در بیمارستان نمازی می‌گفت، که صدها سووال تخصصی بی‌جواب داشت، سووالاتی که بارها از مسوولان پرسیده بود و به دخالت در امور پزشکی متهم شده بود. مریم کوثری می‌گفت: اصرارم برای گفتن این دردها برای آرامش خودم نیست، برای این است که بیمار دیگری قربانی نشود، برای آنکه مسوولان شهامت اعتراف به مشکلات را داشته باشند، پزشک جراح پدرم اعتراف کند که علت خونریزی قطع شدن رگ او در حین عمل بوده، علت هیپواکسی مغز درست رسیدگی نکردن و وضعیت اسف‌بار بهداشت بخش بوده، بی‌تفاوتی برخی از پرسنل نسبت به سوگندی که در پایان تحصیلات خورده‌اند بوده است؟ او می‌گفت: نمی‌دانم چرا باید نوبت پدر من به خواهر رئیس بیمارستان داده شود، مگر او تافته‌ای جدا بافته بود که بدون نوبت باید در بیمارستانی دولتی جراحی می‌شد؟ نمی‌دانم چرا پزشک جراح که دستور انتقال مستقیم پدرم را از اتاق عمل به آی سی یو داده، احساس می‌کند دیگران نمی‌دانند علت این تصمیم همان خونریزی هنگام جراحی بوده و بس؟ چرا پزشک جراحی که به ما تضمین داد پدرم مشکلی نخواهد داشت و گفته بود عملش ساده‌تر از آنچه فکر می‌کرد بود، بعد از بروز این مشکلات دیگر خودش را از ما پنهان کرد و هیچ مسوولیتی را به‌دوش نگرفت؟ و……. مریم با زبان روزه گفت: قسم به این وقت عزیز که این حق را که گرفتنی است تا زمان احقاق آن دنبال می‌کنم، چرا که آنچه بعثی‌ها نتوانستند در ده سال اسارت بر سر پدرم بیاورند، بیمارستان نمازی به‌واسطه سیستم بیمارش ظرف چهل روز آورد…     ۸۹۵-۱۰۱۱۴-۵ کد خبر




یک پاسخ بنویسید