"

افسوس……

احساس من, زمزمه های تنهائی درج نظر

سلام

نمیدونم از کجا باید بگم

از فرزند بیماری که کنج خانه خوابیده و هر روز باید نظاره گر درد کشیدنش باشم

 فرزندی که از بی هم زبانیش دارم میمیرم

 صبائی که فکر میکردم روزی محرم حرفم میشه

صبائی که میخواستم سایه  من باشه

صبائی که از اون فقط یه مشت خاطره مونده

نمیدونم دیگه  باید از چی بگم

از صدائی که گوش شنوائی برای شنیدن دردهاش نیست

نمیدونم……………………………………………………….

صبا بابائی دلم از زندگی با وضعی که تو داری سیر شده

صبا بابا صداته که مونده  تو  گوشام و نگاهت که مونده به یادم

نمدونم این چه سرنوشتی بود که برامون رقم خورد

سرنوشتی که حسرت شنیدن صدات رو هم به دلمان گذاشته

اخه میدونی بابائی منم دوست دارم مثل همه باباهای دیگه دست دخترم رو بگیرم 

با هم به خرید بریم مهمونی بریم

برات حرف بزنم….. برام حرف بزنی از درس ومدرست برام بگی

از دوستای جدیدی که پیدا کردی بگی……………….

ولی افسوس………………………

افسوس………………………

افسوس…………………

خدایا  فقط بگو چرا……………..

خدایا چراما……………….

خدایا خودت ببین این چشمهای هرروزخیسمان را………

خدایا تا کی باید حسرت به دل بمونیم؟؟؟

خدایا چرا سرنوشتمان را با غم نوشتی؟؟؟

خدایا چرا یه قلب عاشق اونم عاشق دخترم به من دادی؟؟؟

خدایا درددل نا گفته باهات زیاد دارم………

خدایا خودت صبوری بده که خسته ام……..

خسته…………………..

 

  

 

 




۶۳ پاسخ ها به “افسوس……”

  1. عاطی گفته:

    نمیدونم چی بگم فقط دوست دارم اشک بریزم همین………

  2. هستی گفته:

    مطمئنم صبا خوب می شه آقای پدر فقط صبور باشین
    صبا جان کاشکی می شد من جات باشم و تو سالم و سلامت باشی
    گل نازنینم کاش می شد جونم را بدم تا خوشی به این نوشته ها و دل درد و رنج کشیده پدرت برگرده
    صبا جان می فهم ام عشق پدر به دخترش حتی مادر به دخترش یعنی چی
    تمام اون ده سال اول زندگیم که تشنج داشتم . دردها و رنج هایی که مامان و بابام کشیدن هیچ وقت فراموش نمی کنم .
    من با تمام وجودم می دونم پدر و مادرت چه حالی دارن
    اما مطمئنم خوب می شی عزیزم قول می دم تو خوب می شی
    آقای پدر همه چیز می گذره امیدوار باشین هرگز از بهبودش ناامید نشین
    مطمئنم ایمان دارم به خدا

  3. آمنه گفته:

    خیلی دردناکه …….از آن صمد یگانه میخواهم شفای صبای نازنین و…..امیدوارم سلامتی کامل وبدست بیاره وصدای خنده های خانوادگی تونو بشنویم…آمین

  4. یه بابا گفته:

    این هفته که جمکران برم فقط برای صبا دعا میکنم

  5. مهدی گفته:

    سلام به صبای ناز و دوست داشتنی و پدر با استقامتش!
    عموی منم یه پسر به نام سعید داشت که ۱۵ روز بیشتر زنده نمود و نمیدونم برای چی؟
    حالا هم یه دختر بنام ریحانه داره که الان ۱۳ سالشه و تنها یک ژن در بدنش کمه و اونو از حرکت فیزیکی و قدرت تفکر و تعقل انداخته. من که نمیدونم چرا اینطوری میشه و خدا از اینکار چیرو میخواد به ماها بفهمونه ولی همینو میدونم که فکر بکنی به همین چند سالی که صبا براتون بلبل زبونی میکرد، چایی میاورد، سرشو رو سینتون میذاشت و هر کار دیگری که هر پدری آرزوشه دخترش براش بکنه و به عموی من که حتی یه بارم نه پسرش و نه دخترش بهش نتونستن بگن بابایی دوست دارم!
    من امسال کنار حرم آقا امام رضا هستم و از اولین دعاهام شفای تمام دخترای بابایی هستش ویژه صبای نازنینه شما!
    یا حق…

  6. عطیه گفته:

    سلام…وافعا نمیدونم چی بگم…ایشاله خدا کمکتون کنه…

  7. پری گفته:

    با تمام وجود آرزو میکنم هیچ بچه ای مریض نباشه و صبای زیبای شما هم شفا پیدا کنه.
    شما هم توکلتون همچنان به خدا باشه

  8. سلما گفته:

    سلام
    میدونم گفتن متاسفم بیشتر باعث عذابتون میشه تا همدردی
    اما خدا حتما صدای بنده هاشو میشنوه بهتره به جای امید داشتن به یه دکتر که فقط یه وسیله هست از خدا بخواهید اگه مصلحت باشه
    خدا خودش هواتونو داره …
    حتما برای دخترک نازتون دعا میکنم ….

  9. محمودرضا گفته:

    سلام می دونم برای مداوای صبا در حال حاضر به پول نیاز داری بنده به اندازه وسع ام مبلغی رو واریز می کنم امیدوارم کسانی که میان زحمت می کشند کامنت می ذارن هر کدوم مبلغی هرچند ناچیز واریز کنند .
    قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود

  10. محسن گفته:

    نمیدونم خدارو شکر کنم به خاطر دنیا یا بگم لعنت ب دنیا …
    خرابم خیلی خراب …
    خدا جون تو رو ب مقدساتت قسم تو رو ب حق این شبهای ماه رمضون صبا رو برگردون

  11. میترا گفته:

    خیلی خیلی ناراحت شدم براتون دعا میکنم خدا صبرتون بده خیلی درد بدیه من نمیتونمبگم درکتون میکنم اما براتون دعا میکنم خیلی سخته

  12. زینب گفته:

    خیلی دردناکه قبول دارم امبدوارم همه چی از ارزو به واقعیت تبدیل شه بابای صبا من خیلی دعا می کنم واسش امیدوارم هر چه زود تر حالش بهبود پیدا کنه

  13. سینا گفته:

    یکی از دوستان من و خواهرش تصادف کردن و تو کما رفتن توی یک بیمارستان دولتی بستری شدن و حالشون بهتر شده بود و گفتن نزدیکه بهوش بیان برادرشون میره بالای سرشون میبینه از پانسمانشون کرم میاد بیرون کرم زنده فکر کنید حالا دکتر قطع امید کرده و دو جوان را که میتونستن دوباره به زندگی ادامه بدن را به کشتن دادن از بی توجهی آخه آدم دردش را به کی بگه من دیدم مواردی را که دکترها و پرستارها باعث مرگ آدم سالم شدن و شکایت ازشون به هیچ جا نرسیده و اون از خدا بی خبرها به زندگی ادامه میدن و هنوزهم طبابت و کار میکنن

یک پاسخ بنویسید